کد مطلب:8795 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:471

آداب و سنن پيامبر گرامي اسلام (بخش اول ) - 1
مقاله




تفسير الميزان جلد شش صفحه 433



علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه



1 ـ در معاني الاخبار به يك طريق از ابي هاله تميمي از حسن بن علي(ع)و بطريق ديگر از حضرت رضا، از آباء گرامش از علي بن الحسين از حسن بن علي(ع)



و به طريق ديگري از مردي از اولاد ابي هاله از حسن بن علي(ع)روايت شده كه گفت: از دائي خود هند بن ابي هاله كه رسول خدا را براي مردم وصف مي كرد تقاضا كردم كه مقداري



از اوصاف آن حضرت را براي من نيز بيان كند، بلكه به اين وسيله علاقه ام به آن جناب بيشتر شود او نيز تقاضايم را پذيرفت و گفت:



رسول خدا(ص)مردي بود كه در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مي نمود و روي نيكويش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنايش از قامت معتدل بلندتر و از بلندبالايان كوتاهتر بود، سري



بزرگ و موئي كه پيچ داشت و اگر هم گاهي موهايش آشفته ميشد شانه مي زد، و اگر گيسوان مي گذاشت از نرمه گوشش تجاوز نمي كرد.رنگي مهتابي و جبيني فراخ و ابرواني باريك و



طولاني داشت و فاصله بين دو ابرويش فراخ بود، بين دو ابروانش رگي بود كه در مواقع خشم از خود پر مي شد و اين رگ به طوري براق بود كه اگر كسي دقت نمي كرد خيال مي كرد



دنباله بيني آن جناب است و آن حضرت كشيده بيني است، محاسن شريفش پر پشت و كوتاه و گونه هايش كم گوشت و غير برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بيشتر اوقات باز و



دندانهايش از هم باز و جدا و چون مرواريد سفيد، و موي وسط سينه تا شكمش باريك بود، و گردنش در زيبائي چنان بود كه تو گوئي گردن آهو است، و از روشني و صفا تو گوئي نقره



است، خلقي معتدل، بدني فربه و عضلاتي در هم پيچيده داشت در حالي كه شكمش ازسينه جلوتر نبود، فاصله بين دو شانه اش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهايش



ضخيم و سينه اش گشاد و وقتي برهنه مي شد بدنش بسيار زيبا و اندامش متناسب بود، از بالاي سينه تا سره خطي از مو داشت، سينه و شكمش غير از اين خط از مو برهنه بود ولي از دو



ذراع و پشت شانه و بالاي سينه اش پر مو، و بند دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوان بندي آن و استخوان بندي كف پايش درشت بود.سراپاي بدنش صاف و استخوانهايش



باريك و بدون برآمدگي بود، و گودي كف پا و دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده، و هم چنين پهن بود، به طوري كه آب بر آن قرار مي گرفت،



وقتي قدم برمي داشت تو گوئي آنرا از زمين مي كند و بارامي گام برمي داشت و با وقار راه مي پيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گوئي از كوه سرازير مي شود،



و وقتي بجائي التفات مي كرد با تمام بدن متوجه مي شد، چشمهايش افتاده يعني نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آنقدر نافذ بود كه كسي را ياراي خيره شدن بر آن نبود، و به هر



كس برمي خورد در سلام از او سبقت مي جست.



راوي گفت پرسيدم منطقش را برايم وصف كن، گفت: رسول خدا(ص)دائما با غصه ها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتي نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت



تكلم نمي فرمود، و وقتي حرف ميزد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاي دهان ادا مي كرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالي از زوائد و وافي به



تمام مقصود بود.خلق نازنينش بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسي را با كلام خود مي آزرد و نه به كسي اهانت مي نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مي نمود، اگر چه هم ناچيز



مي بود، و هيچ نعمتي را مذمت نمي فرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمي كرد و از طعم آن تعريف هم نمي نمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمي آورد، و وقتي كه حقي



پايمال مي شد از شدت خشم كسي او را نمي شناخت، و از هيچ چيزي پروا نداشت تا آنكه احقاق حق مي كرد، و اگر به چيزي اشاره مي فرمود با تمام كف دست اشاره مي نمود، و وقتي از



مطلبي تعجب مي كرد دست ها را پشت و روي مي كرد و وقتي سخن مي گفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مي زد، و وقتي غضب مي فرمود، روي مبارك را مي گرداند در



حالتي كه چشمها را هم مي بست، و وقتي مي خنديد خنده اش تبسمي شيرين بود به طوري كه تنها دندانهاي چون تگرگش نمايان مي شد.



صدوق(عليه الرحمه)در كتاب مزبور مي گويد: تا اينجا روايت ابي القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن است، در



اين روايت حسن بن علي(ع)مي فرمايد: تا مدتي من اين اوصاف را كه از دائي خود شنيده بودم از حسين(ع)كتمان مي كردم، تا اينكه وقتي برايش نقل كردم، ديدم او بهتر از من وارد است،



پرسيدم تو از كه شنيدي، گفت من از پدرم امير المؤمنين (ع)از وضع داخلي و خارجي رسول خدا(ص)و هم چنين از چگونگي مجلسش و از شكل و شمايلش سؤال كردم، آن جناب نيز



چيزي را فروگذار نفرمود.



حسين(ع)براي برادر خود چنين نقل كرد كه: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص)در منزل پرسيدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتي تشريف مي برد، وقت خود را



در خانه به سه جزء تقسيم مي كرد، قسمتي را براي عبادت خدا، و قسمتي را براي به سر بردن با اهلش و قسمتي را به خود اختصاص مي داد، در آن قسمتي هم كه مربوط به خودش بود،



باز به كلي قطع رابطه نمي كرد، بلكه مقداري از آن را بوسيله خواص خود در كارهاي عامه مردم صرف مي فرمود، و از آن مقدار چيزي را براي خود ذخيره نمي كرد.از جمله سيره آن



حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار مي فرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتي كه در دين داشت احترام مي نمود، و حوائج شان را برطرف مي ساخت، چون حوائج شان يكسان



نبود، بعضي را يك حاجت بود و بعضي را دو حاجت و بعضي را بيشتر، رسول خدا(ص)با ايشان مشغول مي شد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مي كرد، و از ايشان در باره



امورشان پرسش مي كرد، و به معارف دينيشان آشنا مي ساخت، و در اين باره هر خبري كه مي داد دنبالش مي فرمود : حاضرين آنرا به غائبين برسانند، و نيز مي فرمود: حاجت كساني را كه



به من دسترسي ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بي رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آنرا برآورده كند، خداي تعالي قدم هايش را در روز قيامت



ثابت و استوار مي سازد.در مجلس آن حضرت غير اينگونه مطالب ذكر نمي شد، و از كسي سخني از غير اين سنخ مطالب نمي پذيرفت، مردم براي درك فيض و طلب علم شرفياب



حضورش مي شدند و بيرون نمي رفتند مگر اينكه دلهاي شان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند.



سپس از پدرم امير المؤمنين(ع)از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم، فرمود : رسول خدا(ص)زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مي داشت، و با مردم انس



مي گرفت، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمي كرد، بزرگ هر قومي را احترام مي كرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مي نمود، هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مي پائيد، و در



عين حال بشره و خلق خود را درهم نمي پيچيد، همواره از اصحاب خود تفقد مي كرد، و از مردم حال مردم را مي پرسيد، و هر عمل نيكي را تحسين و تقويت مي كرد، و هر عمل زشتي را



تقبيح مي نمود، در همه امور ميانه رو بود، گاهي افراط و گاهي تفريط نمي كرد، از غفلت مسلمين و انحراف شان غافل نبود، و در باره حق، كوتاهي نمي كرد و از آن تجاوز نمي نمود، در



ميان اطرافيان خود كسي را برگزيده تر و بهتر مي دانست كه داراي فضيلت بيشتر و براي مسلمين خيرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسي بزرگ تر بود كه مواسات و پشتيبانيش



براي مسلمين بهتر بود.



سيد الشهداء(ص)سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله(ص)پرسيدم، فرمود : هيچ نشست و برخاستي نمي كرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسي جاي مخصوصي



براي خود انتخاب نمي كرد، و از صدرنشيني نهي مي فرمود، و در مجالس هر جا كه خالي بود مي نشست، و اصحاب را هم دستور مي داد كه چنان كنند.و در مجلس، حق همه را ادا



مي كرد، به طوري كه احدي از همنشينانش احساس نمي كرد كه از ديگران در نزد او محترم تر است، و هر كسي كه شرفياب حضورش مي شد اين قدر صبر مي كرد تا خود او برخيزد و



برود، و هر كس حاجتي از او طلب مي كرد برنمي گشت مگر اينكه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بياني قانع، دلخوش شده بود، خلق نازنينش اينقدر نرم بود كه به مردم اجازه مي داد او



را براي خود پدري مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوي بودند، مجلسش، مجلس حلم و حيا و راستي و امانت بود و در آن صداها بلند نمي شد، و نواميس و احترامات مردم هتك



نمي گرديد، و اگر احيانا از كسي لغزشي سر مي زد، آن جناب طوري تاديبش مي فرمود كه براي هميشه مراقب مي شد، همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و مي كوشيدند كه با تقوا يكديگر



را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مي شمردند، و غريب ها را حفاظت مي كردند.



و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فرياد كن و فحاش و عيب جو و همچنين مداح نبود،



و به هر چيزي كه رغبت و ميل نداشت بي ميلي خود را در قيافه خود نشان نمي داد و لذا اشخاص از پيشنهاد آن مايوس نبودند، اميدواران را نااميد نمي كرد، نفس خود را از سه چيز پرهيز



ميداد: 1 ـ مراء و مجادله 2 ـ پر حرفي 3 ـ گفتن حرف هاي بدرد نخور.و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مي كرد: 1 ـ هرگز احدي را مذمت و سرزنش نمي كرد 2 ـ هرگز لغزش و



عيب هايشان را جستجو نمي نمود 3 ـ هيچ وقت حرف نمي زد مگر در جائي كه اميد ثواب در آن مي داشت.



و وقتي تكلم مي فرمود همنشينانش سرها را به زير مي انداختند گوئي مرگ بر سر آنها سايه افكنده است، و وقتي ساكت مي شد، آنها تكلم مي كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره



نمي كردند، و اگر كسي تكلم مي كرد ديگران سكوت مي كردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشينانش از چيزي به خنده مي افتادند، آن جناب نيز



مي خنديد و اگر از چيزي تعجب مي كردند او نيز تعجب مي كرد، و اگر ناشناسي از آن حضرت چيزي مي خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفائي مي كرد، آن جناب تحمل مي نمود، به



حدي كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برميامدند و آن حضرت مي فرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و ياري كنيد، و هرگز ثناي كسي را نمي پذيرفت مگر اينكه به وي



احساني كرده باشد، و كلام احدي را قطع نمي كرد مگر اينكه مي ديد كه از حد مشروع تجاوز مي كند كه در اين صورت يا به نهي و بازداريش از تجاوز يا به برخاستن از مجلس كلامش را



قطع مي كرد.



سيد الشهداء(ع)مي فرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم، فرمود:



سكوت رسول خدا(ص)چهار جور بود: 1 ـ حلم 2 ـ حذر 3 ـ تقدير 4 ـ تفكر.سكوتش از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمي آورد و از جاي نمي كند، و سكوتش



از حذر در چهار مورد بود:



1 ـ در جائي كه مي خواست وجهه نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وي اقتدا نمايند.



2 ـ در جائي كه حرف زدن قبيح بود و مي خواست بطرف ياد دهد تا او نيز از آن خودداري كند .



3 ـ در جائي كه مي خواست در باره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.



4 ـ در مواردي كه مي خواست دست به كاري زند كه خير دنيا و آخرتش در آن بود.



و سكوتش از تقدير اين بود كه مي خواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اينكه چه چيزي باقي است



و چه چيزي فاني. (1)



مؤلف: اين روايت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقاني به طريقي كه او به حسنين(ع)دارد نقل كرده (2) ، مرحوم مجلسي هم در بحار الانوار



فرموده (3) ، كه اين روايت از اخبار مشهور است، عامه هم آنرا در بيشتر كتاب هاي خود نقل كرده اند، سپس مؤلف اضافه مي كند كه بر طبق مفاد اين روايت و يا بعضي از مضامين آن،



روايات بسياري از صحابه رسول خدا(ص)نقل شده است.



شرح و تفسير كلمات و جملات روايت مشهوري كه در باره اوصاف جسمي و احوال روحي پيامبر اكرم(ص)نقل شده است



كلمه"مربوع"بمعناي كسي است كه اندامي متوسط داشته باشد، نه كوتاه قد و نه بلند بالا، و كلمه"مشذب"بمعناي بلندقامتي است كه در عين حال لاغر اندام باشد و گوشتي بر بدن نداشته باشد



و كلمه"رجل"در جمله"رجل الشعر"بر وزن خلق، صفتي است مشتق از ماده"فعل يفعل"وقتي مي گويند فلاني"رجل الشعر"است معنايش اين است كه موي سر و روي او نه بطور كامل



مستقيم و افتاده است و نه بطور كامل مجعد و فرفري است بلكه بين اين دو حالت است.



و كلمه"ازهر اللون"باين معنا است كه آنجناب رنگ چهره مباركش براق و صاف بود و كلمه"أزج "وقتي در مورد ابروان استعمال مي شود بمعناي باريك و طولاني بودن آنست و اينكه در



روايت آمده: "سوابغ في غير قرن"معنايش اينست كه ابروان آنجناب متصل بيكديگر نبود و از يكديگر فاصله داشت و كلمه"اشم"بمعناي كسي است كه بيني او داراي شمم باشد، يعني قصبه



بينيش برآمدگي داشته باشد، و منظور راوي اين بوده كه بين دو ابرويش نوري تلألوء مي كرد كه اگر كسي خوب دقت نمي كرد بنظرش مي رسيد بلندي و ارتفاعي است كه بر بيني آنجناب



است و"كث اللحيه "كسي را مي گويند كه محاسنش پر پشت و بلند نباشد و "سهل الخد"بكسي گويند كه گونه اي صاف و كشيده داشته باشد و در آن گوشت زيادي نباشد و"ضليع الفم"بكسي



گويند كه دهاني فراخ داشته باشد و اين در مردان از محاسن شمرده مي شود و"مفلج"از ماده"فلجه"(با دو فتحه)بكسي اطلاق مي شود كه فاصله ما بين دو قدمش يا بين دو دستش و يا بين



دندانهايش زياد باشد و"اشنب"به كسي گفته مي شود كه دندانهايش سفيد باشد.



و"مشربة"بمعناي موئي است كه از وسط سينه تا روي شكم انسان مي رويد و كلمه "دمية" ـ بضم دال ـ بمعناي آهو است و"منكب"محل اتصال استخوان شانه و بازو است و



"كراديس"جمع"كردوس "است كه بمعناي مفصل و محل اتصال دو استخوان است و در جمله"انور المتجرد"گويا كلمه"متجرد "اسم فاعل از تجرد باشد كه بمعناي عريان بودن از لباس و



امثال آنست و منظور از اين جمله اين است كه آنجناب وقتي برهنه ميشده خلقت و ظاهر بدن مباركش زيبا بود و كلمه"لبه" ـ بضمه لام و تشديد باء ـ آن نقطه اي است از سينه كه قلاده در



آنجا قرار مي گيرد و كلمه "سره"بمعناي ناف است و كلمه"زند"محل اتصال قلمه دست به كف دست است(آنجا كه نبض مي زند)و كلمه"رحب الراحة"بمعناي كسي است كه كف دستش وسيع



باشد و كلمه"شتن"(با دو فتحه)بمعناي درشتي كف دستها و ساختمان پاها است و كلمه"سبط القصب"در وصف كسي استعمال مي شود كه استخوانهاي بدنش مستقيم و بدون كجي و برآمدي



باشد و جمله"خمصان الاخمصين"در وصف كسي مي آيد كه كف پايش تخت نباشد و هنگام ايستادن همه آن به زمين نچسبد چون"اخمص"آن محلي است از كف پا كه بزمين نمي چسبد



و"خمصان"بمعناي لاغر بودن باطن پا است، در نتيجه "خمصان الاخمصين "اين معنا را افاده مي كند كه وسط كف پاي آنجناب با دو طرف آن يعني طرف انگشتان و طرف پاشنه تفاوت



بسيار داشت و از آن دو طرف بلندتر بود و كلمه "فسحة"بمعناي وسعت است و"قلع "بمعناي راه رفتن بقوت است و"تكفوء"در راه رفتن بمعناي راه رفتن با تمايل است(مثل كسيكه از كوه



پائين مي آيد)و"ذريع المشية"بكسي گفته مي شود كه بسرعت راه برود، و كلمه"صب"بمعناي سرازيري راه و يا زمين سرازير است و"خافض الطرف"را جمله بعد كه مي گويد: "نظره الي



الارض "معنا كرده، يعني آنجناب همواره نگاهش بطرف زمين بوده و كلمه"اشداق"جمع"شدق" ـ بكسره شين ـ است كه بمعناي زاويه دهان از طرف داخل است.و يا به عبارتي باطن



گونه هاي است، و اينكه در روايت آمده سخن را با"اشداق"خود آغاز و با"أشداق"خود ختم مي كرد كنايه است از فصاحت، وقتي گفته مي شود فلاني تشدق كرد معنايش اين است كه شدق



خود را بمنظور فصيح سخن گفتن پيچاند و كلمه"دمث"از ماده"دماثة"است كه جمله بعد آنرا تفسير نموده، مي گويد :



"ليس بالجافي و لا بالمهين"يعني سخن گفتنش ملايم و خالي از خشونت و نرمي بيش از اندازه بود كلمه"ذواق"بمعناي هر طعام چشيدني است و كلمه"انشاح"از ماده"نشوح" است



و"انشاح"يعني اعراض كرد و منظور از جمله"يفتر عن مثل حب الغمام"اين است كه خنده اش بسيار شيرين و نمكين بود، لبها اندكي باز مي شد و دندانهائي چون تگرگ را نمودار مي ساخت



و منظور از جمله"فيرد ذلك بالخاصة علي العامة"معنايش اين است كه در آن يك سوم وقتي كه در خانه بخودش اختصاص مي داد نيز بكلي از مردم منقطع نمي شد بلكه بوسيله خواص با



عامه مردم مرتبط مي شد، مسائل آنانرا پاسخ مي داد و حوائج شان را برمي آورد و هيچ چيز از آن يك سوم وقت را كه مخصوص خودش بود از مردم دريغ نمي كرد.



و كلمه"رواد"جمع"رائد"است و رائد بمعناي آن كسي است كه پيشاپيش كاروان مي رود تا براي كاروانيان منزل و براي حيوانات آنان چراگاهي پيدا كند و كارهائي ديگر از اين قبيل انجام



دهد.و منظور از جمله"لا يوطن الا ما كنت و ينهي عن ايطانها"اين است كه رسول خدا(ص)جاي معيني از مجلس را بخود اختصاص نمي داد و چنين نبود كه اهل مجلس آن نقطه را



خاص آنحضرت بدانند و كسي در آنجا ننشيند، زيرا مي ترسيد عنوان بالانشيني و تقدم پيدا كند، و ديگرانرا نيز از چنين عملي نهي مي كرد.و جمله"اذا انتهي الي قوم..."بمنزله تفسير آن



جمله است، و معناي جمله"لا تؤبن فيه الحرم"اينست كه در حضور آنجناب كسي جرات نمي كرد از ناموس مردم به بدي ياد كند و اين فعل از ماده"ابنة"ـ بضم همزه ـ گرفته شده كه بمعناي



عيب است و كلمه"حرم" ـ بضمه حاء و فتحه راء ـ جمع "حرمة"است.و كلمه"تثني"در جمله: "لا تثني فلتاته "از"تثنيه"گرفته شده كه بمعناي تكرار كردن است و كلمه"فلتات"جمع"فلتة"است



كه بمعناي لغزش است و معناي جمله اين است كه اگر احيانا در مجلس آنجناب از احدي از جلساء لغزشي سر مي زند حضرت به همه مي فهماند كه اين عمل لغزش و خطا است و ديگر از



كسي تكرار نشود و كلمه" بشر"ـ بكسره باء و سكون شين ـ بمعناي بشاش بودن چهره است و كلمه"صخاب"در باره كسي استعمال مي شود كه فريادي گوش خراش داشته باشد.



و در جمله"حديثهم عنده حديث أوليتهم"كلمه"أولية"جمع"ولي"است و گويا مراد از آن تابع و دنبال رو باشد، و معناي جمله اين باشد كه أصحاب وقتي با آن جناب سخن مي گفتند نوبت را



رعايت مي كردند و چنين نبود كه يكي در سخن ديگري داخل شود و يا مادام كه سخن او تمام نشده سخن بگويد و يا مانع يكديگر شوند، و معناي جمله"حتي أن كان أصحابه يستجلبونهم"اين



است كه اصحاب آن جناب وقتي مي ديدند غريبه ها و ناآشنايان به اخلاق آن جناب و با حرفهاي خارج از نزاكت خود آنجناب را مي آزارند آنان را نزد خود مي خواندند تا رسول خدا(ص)را



از شر آنان نجات دهند.



و معناي جمله"و لا يقبل الثناء الا من مكافي ء"اين است كه مدح و ثناء را تنها در مقابل نعمتي كه به يكي از آنان داده بود مي پذيرفت و اين عمل همان شكري است كه در اسلام مدح شده



پس كلمه"مكافي ء"يا از مكافات بمعناي جزا دادن است و يا از مكافات بمعناي مساوات است كه اگر باين معنا باشد معناي جمله چنين مي شود: رسول خدا (ص)مدح و ثناء را از كسي



مي پذيرفت كه مدح را به مقداري كه طرف استحقاق آنرا دارد اداء كند نه بيش از آن، و از كسي كه در مدحش اغراق مي كرده و زياده روي مي نموده نمي پذيرفت.



و معناي جمله: "و لا يقطع علي احد كلامه حتي يجوز"اين است كه آنجناب سخن هيچ گوينده اي را قطع نمي كرد مگر آنكه از حق تجاوز مي كرده كه در آنصورت تذكر ميداده كه اين سخن



تو درست نيست و يا برمي خاسته و مي رفته، و كلمه"استفزاز"بمعناي استخفاف است و منظور راوي اين است كه هيچ صحنه اي آنجناب را آنچنان بخشم در نمي آورد كه عقلش سبك شود و



از جاي كنده شود.



2 ـ و در كتاب احياء العلوم است كه: رسول خدا گفتارش از همه فصيح تر و شيرين تر بود ـ تا آنجا كه ميگويد ـ : و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالي از زوائد و وافي به تمام



مقصود بود، و چنان بود كه گوئي اجزاي آنان تابع يكديگرند، وقتي سخن مي گفت بين جملات را فاصله مي داد تا اگر كسي بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدايش



بلند و از تمامي مردم خوش نغمه تر بود. (4)



3 ـ و شيخ در كتاب تهذيب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر از پدران بزرگوارش از علي(ع)نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(ص)



شنيدم كه مي فرمود: من مبعوث شده ام به مكارم اخلاق و محاسن آن (5) .



4 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابي سعيد خدري گفت: حياي رسول خدا (ص)از عروس حجله بيشتر بود، و چنان بود كه اگر چيزي را دوست نمي داشت ما از قيافه اش مي فهميديم.



(6)



5 ـ و در كتاب كافي به سند خود از محمد بن مسلم روايت مي كند كه گفت: شنيدم كه حضرت ابو جعفر(ع)مي فرمود: فرشته اي نزد رسول الله(ص)آمد و عرض كرد: خدايت مخير فرموده كه



اگر خواهي بنده اي متواضع و رسول باشي و اگر خواهي پادشاهي رسول باشي، جبرئيل اين صحنه را مي ديد رسول خدا(ص)از راه مشورت به جبرئيل نگريست، او با دست اشاره كرد



كه افتادگي را اختيار كن و لذا رسول الله (ص)در جواب آن فرشته فرمود: بندگي و تواضع را با رسالت اختيار كردم، فرشته مزبور در حالي كه كليد خزينه هاي زمين را در دست داشت



گفت: اينك چيزي هم از آنچه در نزد خدايت داري كاسته نشد. (7)



6 ـ و در نهج البلاغه مي فرمايد: پس بايد كه تاسي كني به نبي اطهر و اطيب ـ تا آنجا كه مي فرمايد ـ از خوردنيهاي دنيا اندك و به اطراف دندان خورد، و دهان خود را از آن پر نكرد و



به آن التفاتي ننمود، لاغرترين اهل دنيا بود از حيث تهي گاه و گرسنه ترين شان بود از جهت شكم، خزائن دنيا بر او عرضه شد، ليكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتي فهميد كه خداي



تعالي چيزي را دشمن دارد او نيز دشمن مي داشت، و هر چيزي را كه خداي تعالي حقير مي دانست او نيز تحقيرش مي كرد، و ما بر عكس آن جنابيم و اگر از معايب چيزي در ما نبود جز



همينكه دوست مي داريم دنيائي را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مي شماريم دنيائي را كه خدايش تحقير كرده، همين براي شقاوت و بدبختي و نافرمانيمان بس بود، و حال آنكه رسول



الله(ص)روي زمين غذا مي خورد، و چون بندگان مي نشست، و كفش خود را بدست خود مي دوخت، و بر الاغ لخت سوار مي شد، و شخصي ديگري را هم پشت سر خود بر آن حيوان



سوار مي كرد، وقتي ديد پرده در خانه اش تصوير دارد به يكي از زنان خود فرمود: اي فلان اين پرده را از نظرم پنهان كن تا آنرا نبينم، چون هر وقت چشمم بدان مي افتد به ياد دنيا و



زخارف آن مي افتم، آري به قلب و از صميم دل از دنيا اعراض كرده بود، و يادش را در دل خود كشته و از بين برده بود، تا جائي كه دوست مي داشت زينت دنيا را حتي به چشم هم نبيند



تا هوس لباس فاخر نكند، و دنيا را خانه قرار نبيند، و اميدوار اقامت در آن نشود، از اين رو دنيا را به كلي از دل خود بيرون كرد، و ياد آن را از قلب كوچ داد، و از نظر دور بين خود



هم پنهان نمود، آري وقتي شخصي از چيزي بدش آيد نظر كردن بان را هم دوست نمي دارد، حتي دوست نمي دارد كه كسي نزد او اسم آن چيز را ببرد (8) .



7 ـ و در كتاب احتجاج از موسي بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن علي از پدرش علي (ع)روايت كرده كه در ضمن خبري طولاني فرمود: رسول خدا (ص)از خوف خداي



عز و جل آنقدر مي گريست كه سجاده و مصلايش از اشك چشم او تر مي شد، با اينكه جرم و گناهي هم نداشت (9) .



8 ـ و در كتاب مناقب است كه رسول الله(ص)آنقدر مي گريست كه بيهوش مي شد، خدمتش عرضه مي داشتند مگر خداي تعالي در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آينده تو، در



گذشته پس اين همه گريه براي چيست؟!مي فرمود: درست است كه خدا مرا بخشيده، ليكن من چرا بنده اي شكرگزار نباشم، و همچنين بود بيهوشي هاي علي بن ابي طالب وصي آن حضرت



در مقام عبادتش (10) .



مؤلف: گويا سائل خيال مي كرده كه بطور كلي عبادت براي ايمني از عذاب است، و حال آنكه چنين نيست، بلكه رواياتي وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس



موالي است، بناي پاسخ آن جناب هم بر اين است كه عبادت از باب شكر خداي سبحان است، و اين چنين عبادت، عبادت كرام و قسم ديگري است از عبادت.



و در ماثور از ائمه اهل بيت(ع)هم وارد شده كه بعضي از عبادتها از ترس عقاب است و اين عبادت نظير عبادتي است كه غلامان براي آقاي خود و از ترس او انجام مي دهند، و بعضي



از عبادات عبادتي است كه به طمع ثواب انجام مي شود، اين عبادت نظير عبادت تجار است كه از هر كاري سود آنرا در نظر دارند، و بعضي از آنها عبادتي است كه به خاطر اداي شكر



نعمتهاي خداي سبحان انجام مي شود (11) .



و در بعضي روايات از اين قسم عبادت تعبير شده به اينكه بخاطر محبت خداي سبحان انجام مي شود، و در بعضي از روايات ديگر دارد كه بخاطر اين انجام مي شود كه خدا را اهل و



سزاوار عبادت مي بيند.



و ما در تفسير جمله"سيجزي الله الشاكرين" (12) در جلد چهارم ص 75 اين كتاب در باره معناي اين روايات بطور مفصل بحث كرديم، و در آنجا گفتيم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست



از اخلاص نيت براي خدا، و شاكرين همان مخلصين(به فتح لام)از بندگان خدايند، و مقصود از آيه شريفه"سبحان الله عما يصفون.الا عباد الله المخلصين" (13) و امثال آن، همين مخلصين



مي باشند.



9 ـ و در كتاب ارشاد ديلمي است كه ابراهيم خليل(ع)وقتي به نماز مي ايستاد جوش و خروشي نظير هيجان و اضطراب اشخاص ترسيده، از او شنيده مي شد، و رسول الله(ص)هم



همينطور بود (14) .



10 ـ و در تفسير ابي الفتوح از ابي سعيد خدري روايت شده كه گفت: وقتي آيه شريفه "و اذكروا الله كثيرا ـ و خدا را بسيار ذكر كنيد"نازل شد رسول الله(ص)مشغول به ذكر خدا گشت تا



جائي كه كفار مي گفتند اين مرد جن زده شده است (15) .



11 ـ و در كتاب كافي به سند خود از زيد شحام از امام صادق(ع)نقل مي كند كه فرمود: رسول خدا(ص)در هر روز هفتاد بار توبه مي كرد، پرسيدم آيا هفتاد بار مي گفت"استغفر الله و اتوب



اليه"؟فرمودند: نه، بلكه مي گفت: "اتوب الي الله"عرض كردم رسول خدا(ص)توبه مي كرد و گناه مرتكب نمي شد و ما توبه مي كنيم و باز تكرار مي نمائيم، فرمود: "الله المستعان ـ بايد از خدا



مدد گرفت" (16) .



12 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب: "النبوة"از علي(ع)نقل مي كند كه آن جناب هر وقت رسول خدا(ص)را وصف مي كرد مي فرمود: كف دستش از تمامي كف ها سخي تر و سينه اش



از همه سينه ها جرأت دارتر و لهجه اش از همه لهجه ها و زبانها راستگوتر و به عهد و پيمان از همه مردم وفادارتر و خوي نازنينش از خوي همه نرم تر و دودمانش از همه دودمان ها



كريم تر و محترمتر، اگر كسي ناگهاني ميديدش از او هيبت مي برد و اگر كسي با او از روي معرفت هم نشين بود دوستش مي داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز كسي را مثل او نديدم.



(17)



13 ـ و در كتاب كافي به سند خود از عمر بن علي از پدر بزرگوارش نقل مي كند كه فرمود : از جمله سوگندهاي رسول خدا اين بود كه مي فرمود: "لا و استغفر الله ـ نه، و از خدا



آمرزش مي خواهم". (18)



14 ـ و در احياء العلوم است كه آن جناب وقتي خيلي خوشحال مي شد زياد دست به محاسن شريف خود مي كشيد (19) .



15 ـ و نيز در همان كتاب است كه: رسول خدا(ص)سخي ترين مردم بود، بطوري كه هيچ وقت درهم و ديناري نزدش نمي ماند، حتي اگر وقتي چيزي نزدش زيادي مي ماند و تا شب كسي



را نمي يافت كه آنرا به او بدهد، به خانه نمي رفت تا ذمه خود را از آن بري سازد و آنرا به محتاجي برساند، و از آنچه خدا روزيش مي كرد بيش از آذوقه يكسال از خرما و جوي كه در



دسترس بود براي خود ذخيره نمي كرد و مابقي را در راه خدا صرف مي كرد، كسي از آن جناب چيزي درخواست نمي كرد مگر اينكه آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مي نمود،



و همچنين مي داد تا آنكه نوبت مي رسيد به غذاي ذخيره يكساله اش از آنهم ايثار مي فرمود، و بسيار اتفاق مي افتاد كه قبل از گذشتن يكسال قوت خود را انفاق كرده و اگر چيز ديگري عايدش



نمي شد خود محتاج شده بود.



غزالي سپس اضافه مي كند كه: رسول خدا(ص)حق را انفاذ مي كرد اگر چه ضررش عايد خودش و يا اصحابش مي شد.



و نيز مي گويد: رسول خدا(ص)دشمنان زيادي داشت و با اينحال در بين آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مي كرد.



و نيز مي گويد كه هيچ امري از امور دنيا آن جناب را به هول و هراس در نمي آورد.



و نيز مي گويد: رسول خدا(ص)با فقرا مي نشست و با مساكين هم غذا مي شد و كساني را كه داراي فضائل اخلاقي بودند احترام مي كرد، و با اشخاص آبرومند الفت مي گرفت، به اين معني



كه به آنان احسان مي نمود، و خويشاوندان را در عين اينكه بر افضل از آنان مقدم نمي داشت صله رحم مي كرد، به احدي از مردم جفا نمي نمود، و عذر هر معتذري را مي پذيرفت.



و نيز مي گويد: رسول خدا(ص)داراي غلامان و كنيزاني بود و در خوراك و پوشاك از ايشان برتري نمي جست، و هيچ دقيقه اي از عمر شريفش را بيهوده و بدون عملي در راه خدا و يا



كاري از كارهاي لازم خويشتن نمي گذراند، و گاهي براي سركشي به اصحاب خود به باغات شان تشريف مي برد، و هرگز مسكيني را براي تهي دستي و يا مرضش تحقير نمي كرد و از



هيچ سلطاني به خاطر سلطنتش نمي ترسيد، آن فقير و اين سلطان را به يك نحو دعوت به توحيد مي نمود (20) .



16 ـ و نيز در كتاب مزبور مي گويد: رسول خدا(ص)از همه مردم ديرتر به غضب درمي آمد و از همه زودتر آشتي مي كرد و خشنود مي شد و از همه مردم رؤوف تر به مردم بود و بهترين



مردم و نافع ترين آنان بود براي مردم (21) .



17 ـ و نيز در آن كتاب مي گويد: رسول خدا(ص)چنان بود كه اگر مسرور و راضي مي شد مسرت و رضايتش براي مردم بهترين مسرت ها و رضايت ها بود، اگر موعظه مي كرد



موعظه اش جدي بود نه به شوخي، و اگر غضب مي كرد ـ و البته جز براي خدا غضب نمي كرد ـ هيچ چيزي تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنين در تمامي امورش



همينطور بود، وقتي هم كه به مصيبتي و يا به ناملايمي برمي خورد امر را به خدا واگذار مي كرد، و از حول و قوه خويش تبري مي جست و از خدا راه چاره مي خواست (22) .



مؤلف: معاني توكل بر خدا و تفويض امر به او و تبري از حول و قوه خويشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به يك اصل است و آن اين است كه



براي امور استنادي است به اراده الهي اي كه غالب بر هر اراده ديگري است و هرگز مغلوب نمي شود و قدرت الهي اي كه مافوق هر قدرت و غير متناهي است، و اين خود معنا و حقيقتي



است كه كتاب خدا و سنت رسول گراميش متفقا مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت كرده اند، قرآن كريم مي فرمايد: "و علي الله فليتوكل المتوكلون" (23) و نيز مي فرمود:



"و افوض امري الي الله" (24) و نيز مي فرمود: "و من يتوكل علي الله فهو حسبه" (25) و نيز مي فرمايد: "الا له الخلق و الامر" (26) و نيز مي فرمايد: "و ان الي ربك المنتهي" (27) و



غير اين از آيات، و روايات در اين باره از حد شمارش افزون است.



و متخلق به اين خلق ها و متادب به اين آداب شدن علاوه بر اينكه آدمي را در مسير حقايق و واقعيات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهي مي سازد كه بر حسب واقع بايد آنطور واقع



شود و علاوه بر اينكه آدمي را مستقر در دين فطرت كرده، و اين معنا را ارتكازي آدمي مي كند كه حقيقت هر چيزي و نشانه حقيقت بودن آن برگشت حقيقي آن است به خداي سبحان، كما



اينكه خود فرمود: "الا الي الله تصير الامور" (28) علاوه بر اين، فائده مهم ديگري دارد، و آن اين است كه اتكا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتي انسان را آشناي به پروردگاري



مي كند كه داراي قدرت غير متناهي و اراده اي قاهر غير مغلوب است ـ اراده اش را چنان كشش داده و عزمش را چنان راسخ مي كند كه موانعي كه پيش مي آيد، در او رخنه نكرده و رنج و



تعبي كه در راه رسيدن به هدف مي بيند خللي در او وارد نمي سازد و هيچ تسويلي نفساني و وسوسه شيطاني كه بصورت خطورهاي وهمي در ضمير انسان خودنمائي مي كند آنرا از بين



نمي برد.



رواياتي چند در باره پاره اي از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت



18 ـ و در كتاب ارشاد ديلمي است كه: رسول خدا(ص)لباس خود را خودش وصله مي زد، و كفش خود را خود مي دوخت، و گوسفند خود را مي دوشيد، و با بردگان هم غذا مي شد، و بر



زمين مي نشست و بر دراز گوش سوار مي شد و ديگري را هم پشت سر خود بر آن سوار مي كرد، و حيا مانعش نمي شد از اينكه مايحتاج خود را خودش از بازار تهيه كرده به سوي اهل



خانه اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مي داد و دست خود را نمي كشيد تا طرف دست خود را بكشد، بهر كس مي رسيد چه توانگر و چه درويش و چه كوچك و چه بزرگ سلام ميداد، و



اگر چيزي تعارفش مي كردند آنرا تحقير نمي كرد اگر چه يك خرماي پوسيده بود، رسول خدا(ص)بسيار خفيف المؤنه و كريم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون اينكه، بخندد



هميشه تبسمي بر لب داشت، و بدون اينكه چهره اش در هم كشيده باشد هميشه اندوهگين به نظر مي رسيد، و بدون اينكه از خود ذلتي نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون اينكه اسراف



بورزد سخي بود، بسيار دل نازك و مهربان به همه مسلمانان بود، هرگز از روي سيري آروغ نزد، و هرگز دست طمع به سوي چيزي دراز نكرد (29) .



19 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق روايت شده كه: رسول الله(ص)



عادتش اين بود كه خود را در آينه ببيند و سر و روي خود را شانه زند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مي داد و گذشته از اهل خانه خود را براي اصحابش نيز آرايش مي داد و



مي فرمود:



خداوند دوست دارد كه بنده اش وقتي براي ديدن برادران از خانه بيرون مي رود خود را آماده ساخته آرايش دهد (30) .



20 ـ و در كتاب هاي علل و عيون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع)نقل كرده كه رسول الله(ص)فرمود: من از پنج چيز دست برنمي دارم تا بميرم: 1 ـ روي



زمين و با بردگان غذا خوردن 2 ـ سوار الاغ برهنه شدن 3 ـ بز بدست خود دوشيدن 4 ـ لباس پشمينه پوشيدن 5 ـ و به كودكان سلام كردن، براي اين دست برنمي دارم كه امتم نيز بر آن



عادت كنند و اين خود سنتي شود براي بعد از خودم (31) .



21 ـ و در كتاب فقيه از علي(ع)روايت شده كه به مردي از بني سعد فرمود:



آيا تو را از خود و از فاطمه حديث نكنم ـ تا آنجا كه فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص)بر ما وارد شد در حالي كه من و فاطمه هنوز در بستر خود بوديم، فرمود: سلام عليكم، ما از



جهت اينكه در چنين حالي بوديم شرم كرده، جواب سلامش نگفتيم، بار ديگر فرمود: السلام عليكم باز ما جواب نداديم، بار سوم فرمود: السلام عليكم اينجا بود كه ترسيديم اگر جواب نگوئيم



آن جناب مراجعت كنند چه عادت آن حضرت چنين بود كه سه نوبت سلام مي كرد اگر جواب مي شنيد و اذن مي گرفت داخل مي شد و گرنه برمي گشت، از اين جهت ناچار گفتيم: و عليك



السلام يا رسول الله، درآي، آن حضرت بعد از شنيدن اين جواب داخل شد... (32) .



22 ـ و در كتاب كافي بسند خود از ربعي بن عبد الله از ابي عبد الله ع نقل كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)به زنان هم سلام مي كرد و آنها سلامش را جواب مي دادند، و هم چنين امير



المؤمنين(ع)، الا اينكه آن جناب سلام دادن به زنان جوان را كراهت داشت و مي فرمود: مي ترسم از آهنگ صداي آنها خوشم آيد آنوقت ضرر اين كار از اجري كه در نظر دارم بيشتر شود



(33) .



مؤلف: صدوق(عليه الرحمه)هم اين روايت را بدون ذكر سند نقل كرده (34) و همچنين سبط طبرسي در كتاب المشكوة آنرا از كتاب محاسن نقل كرده است (35) .



23 ـ و نيز در كافي به سند خود از حضرت عبد العظيم بن عبد الله حسني نقل كرده كه ايشان بدون ذكر سند از رسول خدا(ص)نقل كرده و گفته كه آن حضرت سه جور مي نشست:



يكي"قرفصاء " ـ و آن عبارت از اين بود كه ساقهاي پا را بلند مي كرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مي زد و با دست راست بازوي چپ و با دست چپ بازوي راست را



مي گرفت، دوم اينكه دو زانوي خود و نوك انگشتان پا را به زمين مي گذاشت، سوم اينكه يك پا را زير ران خود گذاشته و پاي ديگر را روي آن پهن ميكرد و هرگز ديده نشد كه چهار زانو



بنشيند (36) .



24 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب نبوت از علي(ع)نقل كرده كه فرمود: هيچ ديده نشد كه رسول خدا(ص)با كسي مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آنقدر



دست خود را در دست او نگه ميداشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هيچ ديده نشد كه كسي با پر حرفي خود مزاحم آن حضرت شود و او از روي انزجار سكوت كند، بلكه آنقدر



حوصله به خرج مي داد تا طرف ساكت شود و هيچ ديده نشد كه در پيش روي كسي كه در خدمتش نشسته پاي خود را دراز كند، و هيچ وقت مخير بين دو چيز نشد مگر اينكه دشوارتر آن



دو را اختيار مي فرمود، و هيچ وقت در ظلمي كه به او ميشد به مقام انتقام در نيامد، مگر اينكه محارم خدا هتك شود كه در اين صورت خشم مي كرد و خشمش هم براي خداي تعالي بود، و



هيچ وقت در حال تكيه كردن غذا ميل نفرمود تا از دنيا رحلت كرد، و هيچ وقت چيزي از او درخواست نشد كه در جواب بگويد: "نه"، و حاجت هيچ حاجتمندي را رد نكرد بلكه عملا يا به



زبان به قدري كه برايش ميسور بود آنرا برآورده ميساخت، نمازش در عين تماميت از همه نمازها سبك تر و خطبه اش از همه خطبه ها كوتاهتر و از هذيان دور بود، و مردم، آن جناب را



به بوي خوشي كه از او به مشام مي رسيد مي شناختند، و وقتي با ديگران بر سر يك سفره مي نشست اولين كسي بود كه شروع به غذا خوردن مي كرد، و آخرين كسي بود كه از غذا دست



مي كشيد، و هميشه از غذاي جلو خود ميل مي فرمود، تنها در رطب و خرما بود كه آن جناب دست دراز ميكرد و بهترش را برمي چيد، و وقتي چيزي مي آشاميد آشاميدنش با سه نفس بود، و



آنرا مي مكيد و مثل پاره اي از مردم نمي بلعيد، و دست راستش اختصاص داشت براي خوردن و آشاميدن، و جز با دست راست چيزي نمي داد و چيزي نمي گرفت، و دست چپش براي



كارهاي ديگرش بود، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جميع كارهاي خود دوست مي داشت حتي در لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و موي شانه زدنش.



و وقتي دعا مي فرمود سه بار تكرار مي كرد، و وقتي تكلم مي فرمود در كلام خود تكرار نداشت و اگر اذن دخول مي گرفت سه بار تكرار مي نمود، كلامش همه روشن بود به طوري كه هر



شنونده اي آنرا مي فهميد، وقتي تكلم مي كرد چيزي شبيه نور از بين ثنايايش بيرون مي جست، و اگر آن جناب را مي ديدي مي گفتي افلج (37) است و حال آنكه چنين نبود، نگاهش همه



بگوشه چشم بود، و هيچ وقت با كسي مطالبي را كه خوش آيند آنكس نبود در ميان نمي گذاشت، وقتي راه مي رفت گوئي از كوه سرازير مي شد و بارها مي فرمود بهترين شما خوش



اخلاق ترين شما است، هيچ وقت طعم چيزي را مذمت نمي كرد، و آنرا نمي ستود، اهل علم و اصحاب حديث در حضورش نزاع نمي كردند، و هر دانشمندي كه موفق بدرك حضورش شد اين



معنا را گفت كه من به چشم خود احدي را نه قبل از او و نه بعد از او نظير او نديدم (38) .



25 ـ و در كتاب كافي به سند خود از جميل بن دراج از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)نگاه هاي زير چشمي خود را در بين اصحابش به طور مساوي تقسيم كرده بود



به اين معنا كه بتمام آنان بيك جور نظر مي انداخت و همه را به يك چشم مي ديد، و نيز فرمود : هيچ اتفاق نيفتاد كه آن جناب پاي خود را در مقابل اصحابش دراز كند، و اگر مردي با او



مصافحه مي كرد دست خود را از دست او بيرون نمي كشيد و صبر مي كرد تا طرف دست او را رها سازد، از همين جهت وقتي مردم اين معنا را فهميدند هر كس با آن جناب مصافحه



مي كرد دست خود را مرتبا بطرف خود مي كشيد تا آنكه از دست آن حضرت جدا مي كرد. (39)



26 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق مي گويد، رسول خدا(ص)هر وقت حرف مي زد در حرف زدنش تبسم مي كرد. (40)



27 ـ و نيز از يونس شيباني نقل مي كنند كه گفت امام ابي عبد الله(ع)به من فرمود: چطور است شوخي كردنتان با يكديگر؟عرض كردم خيلي كم است، فرمود چرا با هم شوخي



نمي كنيد؟شوخي از خوش اخلاقي است و تو با شوخي مي تواني در برادر مسلمانت مسرتي ايجاد كني، رسول خدا (ص)همواره با اشخاص شوخي مي كرد، و مي خواست تا بدين وسيله آنان



را مسرور سازد. (41)



28 ـ و نيز در آن كتاب از ابي القاسم كوفي در كتاب اخلاق خود از امام صادق (ع)روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمني نيست مگر اينكه از شوخي بهره اي دارد، رسول الله(ص)هم با



اشخاص شوخي مي كرد، ولي در شوخيهايش جز حق نمي گفت. (42)



29 ـ و در كافي به سند خود از معمر بن خلاد نقل كرده كه گفت از حضرت ابي الحسن سؤال كرد كه قربانت شوم، انسان با مردم آميزش و رفت و آمد دارد، مردم مزاح مي كنند مي خندند،



تكليف چيست؟فرمود، عيبي ندارد اگر نباشد، و من گمان مي كنم مقصود آن جناب از جمله"اگر نباشد"اين بود كه اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود: مردي اعرابي بديدن رسول الله مي آمد و



برايش هديه مي آورد و همانجا به عنوان شوخي مي گفت پول هديه ما را مرحمت كن رسول خدا هم مي خنديد و وقتي اندوهناك مي شد مي فرمود: اعرابي چه شد كاش مي آمد. (43)



30 ـ و در كافي به سند خود از طلحة بن زيد از امام ابي عبد الله(ع)روايت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)بيشتر اوقات رو به قبله مي نشست. (44)



31 ـ و در كتاب مكارم مي گويد: رسول خدا(ص)رسمش اين بود كه وقتي مردم بچه هاي نو رسيده خود را به عنوان تبرك خدمت آنجناب مي آوردند، آن حضرت براي احترام خانواده آن



كودك، وي را در دامن خود مي گذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مي كرد و كساني كه مي ديدند ناراحت شده و سر و صدا راه مي انداختند، آن حضرت نهيبشان مي كرد و



مي فرمود: هيچ وقت بول بچه را قطع مكنيد و بگذاريد تا آخر بول خود را بكند، خلاصه صبر مي كرد تا بچه تا به آخر بول كند آنگاه در حق آن دعا مي فرمود و يا برايش اسم مي گذاشت و



با اين عمل خاندان كودك را بي نهايت مسرور مي ساخت، و طوري رفتار مي كرد كه خانواده كودك احساس نمي كردند كه آن جناب از بول بچه شان متاذي شد تا در پي كار خود مي شدند،



آنوقت برمي خاست و لباس خود را مي شست. (45)



32 ـ و نيز در همان كتاب روايت شده كه رسول خدا(ص)را رسم چنين بود كه اگر سوار بود هيچ وقت نمي گذاشت كسي پياده همراهيش كند يا او را سوار در رديف خود مي كرد و يا



مي فرمود تو جلوتر برو و در هر جا كه مي گوئي منتظرم باش تا بيايم. (46)



33 ـ و نيز از كتاب اخلاق ابي القاسم كوفي نقل مي كند كه نوشته است: در آثار و اخبار چنين آمده كه رسول خدا(ص)براي خود از احدي انتقام نگرفت، بلكه هر كسي كه آزارش مي كرد



عفو مي فرمود. (47)



34 ـ و نيز در مكارم الاخلاق مي نويسد كه رسم رسول خدا(ص)اين بود كه اگر كسي از مسلمين را سه روز نمي ديد جوياي حالش مي شد، اگر مي گفتند سفر كرده حضرت دعاي خير براي



او مي فرمود، و اگر مي گفتند منزل است به زيارتش مي رفت و اگر مي گفتند مريض است عيادتش مي فرمود . (48)



35 ـ و نيز از انس نقل مي كند كه گفت: من"9"سال خدمتگذاري رسول خدا را كردم و هيچ بياد ندارم كه در عرض اين مدت بمن فرموده باشد چرا فلان كار را نكردي، و نيز بياد ندارم كه



در يكي از كارهايم خرده گيري كرده باشد. (49)



36 ـ و در كتاب احياء العلوم مي گويد انس گفته: به آن خدائي كه رسول الله (ص)را به حق مبعوث كرد، هيچگاه نشد كه مرا در كاري كه كردم و او را خوش نيامد عتاب كرده باشد كه



چرا چنين كردي، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلكه اگر هم زوجات او مرا ملامت مي كردند مي فرمود متعرضش نشويد مقدر چنين بوده. (50)



37 ـ و نيز در آن كتاب از انس نقل كرده كه گفت: هيچيك از اصحاب و يا ديگران آن حضرت را نخواند مگر اينكه در جواب مي فرمود: "لبيك". (51)



38 ـ و نيز از او نقل كرده كه گفت اصحاب خود را هميشه براي احترام و به دست آوردن دلهايشان به كنيه هايشان مي خواند، و اگر هم كسي كنيه نداشت خودش براي او كنيه



مي گذاشت.مردم هم او را به كنيه اي كه آن جناب برايش گذاشته بود صدا مي زدند.و هم چنين زنان اولاد دار و بي اولاد و حتي بچه ها را كنيه مي گذاشت و بدين وسيله دلهايشان را به دست



مي آورد . (52)



39 ـ و نيز در آن كتاب است كه رسول خدا(ص)را رسم اين بود كه هر كه بر او وارد مي شد تشك خود را زيرش مي گسترانيد و اگر شخص وارد مي خواست قبول نكند اصرار مي كرد تا



بپذيرد . (53)



40 ـ و در كافي به اسناد خود از عجلان نقل كرده كه گفت: من در حضور حضرت صادق(ع)بودم كه سائلي به در خانه اش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفي كه در آن خرما بود هر



دو دست خود را پر كرده و به فقير داد، چيزي نگذشت سائل ديگري آمد، و آن جناب برخاست و مشتي خرما به او داد، سپس سائل سومي آمد حضرت برخاست و مشتي خرما نيز به او



داد، باز هم چيزي نگذشت سائل چهارمي آمد، اين بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزي دهد؟آنگاه به من فرمود: رسول خدا(ص)چنين بود كه احدي از او



از مال دنيا چيزي درخواست نمي كرد مگر اينكه آن حضرت ميدادش، تا اينكه روزي زني پسري را كه داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چيزي بخواه اگر در جوابت



فرمود چيزي در دست ما نيست بگو پس پيراهنت را به من ده، امام صادق(ع)



فرمود: رسول خدا(ص)پيراهن خود را در آورد و جلوي پسر انداخت(در نسخه ديگري دارد پيراهن خود را كند و به او داد)خداي تعالي با آيه: "لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها



كل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته بگردن خود مكن، و آنرا بكلي هم باز مكن تا اين چنين ملامت شده و تهي دست شوي"، آنجناب را تاديب كرده به ميانه روي در انفاق .



(54) .



41 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از جابر از ابي جعفر(ع)روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)هديه را قبول مي كرد و ليكن صدقه نمي خورد. (55)



42 ـ و نيز در آن كتاب از موسي بن عمران بن بزيع نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا(ع)عرض كردم فدايت شوم مردم چنين روايت مي كنند كه رسول خدا (ص)وقتي بدنبال كاري



مي رفت از راهي كه رفته بود برنمي گشت، بلكه از راه ديگري مراجعت مي فرمود، آيا اين روايت صحيح است و رسول خدا(ص)چنين ميكرد؟آن حضرت در جواب فرمود: آري من هم



خيلي از اوقات چنين مي كنم تو نيز چنين كن، آنگاه به من فرمود: بدان كه اين عمل براي رسيدن به رزق نزديك تر است . (56)



43 ـ و در كتاب اقبال به سند خود از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود:



رسول خدا(ص)هميشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بيرون مي آمد. (57)



44 ـ و در كافي به سند خود از عبد الله بن مغيره از كسي كه براي او نقل نموده نقل كرده كه گفت: رسول خدا(ص)وقتي وارد منزلي ميشد در نزديكترين جا، نسبت به محل ورود



مي نشست . (58)



مؤلف: اين روايت را سبط طبرسي هم در كتاب المشكوة خود از كتاب محاسن و كتبي ديگر نقل كرده است. (59)



از جمله سنن و آداب آنحضرت در امر نظافت و نزاهت



45 ـ و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت يكي اين است كه آن حضرت بنا به نقل صاحب كتاب مكارم الاخلاق وقتي مي خواست موي سر و محاسن شريف خود



را بشويد با سدر مي شست. (60)



46 ـ و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباي گرامش از علي(ع)



نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)هميشه موي خود را شانه ميزد و اغلب با آب شانه مي كرد و مي فرمود: آب براي خوشبو كردن مؤمن كافي است. (61)



47 ـ و در كتاب من لا يحضره الفقيه مي گويد: رسول خدا(ص)فرمود:



مجوس ريش خود را تراشيده و سبيل خود را كلفت مي كنند و ما سبيل خود را كوتاه كرده و ريش خود را وامي گذاريم. (62)



48 ـ و در كافي به سند خود از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: يكي از سنت ها گرفتن ناخنها است.



49 ـ و در فقيه مي گويد: روايت شده كه يكي از سنت ها، دفن كردن مو و ناخن و خون است . (63)



50 ـ و نيز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مي كند كه از حضرت ابي جعفر از خضاب پرسيد، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص)همواره خضاب ميكرد و هم اكنون موي خضاب شده



آنجناب در خانه ما هست. (64)



51 ـ و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص)همواره روغن بخود مي ماليد و هر كس كه بدن شريفش را روغن مالي ميكرد تا حدود زير جامه را مي ماليد و مابقي را خود آن جناب به



دست خود انجام ميداد. (65)



52 ـ و در فقيه مي گويد: علي(ع)فرموده: ازاله موي زير بغل بوي بد را از انسان زايل مي سازد، علاوه بر اينكه هم پاكيزگي است و هم از سنت هائي است كه رسول خدا (ص)به آن امر



فرموده . (66)



53 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق مي گويد: براي رسول خدا(ص)



سرمه داني بود كه هر شب با آن سرمه بچشم مي كشيد، و سرمه اش سرمه سنگ بود. (67)



54 ـ و در كافي به سند خود از ابي اسامه از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: از سنن مرسلين يكي مسواك كردن دندانها است. (68)



55 ـ و در فقيه به سند خود از علي(ع)نقل كرده كه در حديث"اربعمائة ـ چهار صد كلمه"خود فرمود: و مسواك كردن باعث رضاي خدا و از سنت پيغمبر (ص)و مايه خوشبوئي و پاكيزگي



دهان است. (69)



مؤلف: اخبار در باره عادت داشتن رسول خدا(ص)به مسواك و سنت قرار دادن آن از طريق شيعه و سني بسيار زياد است.



56 ـ و در فقيه مي گويد: امام صادق(ع)فرمود: چهار چيز از اخلاق انبياء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ با تيغ ازاله مو كردن 3 ـ نوره كشيدن 4 ـ زياد با زنان همخوابگي كردن. (70)



57 ـ و كافي به سند خود از عبد الله بن سنان از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: براي رسول خدا(ص)مشكداني بود كه بعد از هر وضوئي آن را با دست تر مي گرفت و در نتيجه هر



وقت كه از خانه به بيرون تشريف مي آورد از بوي خوشش شناخته مي شد كه رسول الله(ص)است. (71)



58 ـ و در كتاب مكارم مي گويد: هيچ عطري عرضه به آن جناب نمي شد مگر آنكه خود را با آن خوشبو مي كرد و مي فرمود: بوي خوشي دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با



آن خوشبو نمي كرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مي چشيد. (72)



59 ـ و نيز در آن كتاب مي نويسد: رسول خدا(ص)با عود قماري خود را بخور ميداد. (73)



60 ـ و در كتاب ذخيرة المعاد است كه: مشك را بهترين و محبوبترين عطرها مي دانست. (74)



61 ـ و در كافي به سند خود از اسحاق طويل عطار از ابي عبد الله(ع)روايت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)بيش از آن مقداري كه براي خوراك خرج مي كرد براي عطر پول مي داد.



(75)



62 ـ و نيز در كافي به سند خود از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود:



امير المؤمنين(ع)فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبياء و احترام به كرام الكاتبين است. (76)



63 ـ و نيز به سند خود از سكن خزاز نقل كرده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع)مي فرمود: بر هر بالغي لازم است كه در هر جمعه شارب و ناخن خود را چيده و مقداري عطر استعمال



كند، رسول خدا(ص)وقتي جمعه مي شد و عطر همراه خود نداشت ناچار مي فرمود تا چارقد بعضي از زوجاتش را مي آوردند، آن جناب آن را با آب تر مي كرد و بروي خود مي كشيد تا باين



وسيله از بوي خوش آن چارقد، خود را معطر سازد. (77)



64 ـ و در فقيه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: اگر در روز عيد فطر براي رسول خدا(ص)عطر مي آوردند اول به زنان خود مي داد. (78)



65 ـ و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص)به انواع روغن ها خود را روغن مالي مي فرمود، و نيز فرمود: آن جناب بيشتر با روغن بنفشه روغن مالي مي فرمود، و مي گفت، اين



روغن بهترين روغن است. (79)



آداب آن جناب در سفر



66 ـ و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طوري كه در فقيه به سند خود از عبد الله سنان از ابي جعفر(ع)نقل كرده ـ اين بود كه: آن جناب بيشتر در روز پنج شنبه مسافرت مي كرد .



(80)



مؤلف: و در اين معنا احاديث بسياري است.



67 ـ و در كتاب امان الاخطار و كتاب مصباح الزائر آمده است كه صاحب كتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت ميرفت پنج چيز با خود برمي داشت: 1 ـ آئينه 2 ـ



سرمه دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواك 5 ـ و در روايت ديگري دارد كه مقراض را هم همراه خود مي برد. (81)



مؤلف: اين روايت را در كتاب مكارم و جعفريات نيز نقل كرده.



68 ـ و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص)وقتي راه مي رفت طوري با نشاط مي رفت كه بنظر مي رسيد خسته و كسل نيست. (82)



69 ـ و در فقيه به سند خود از معاوية بن عمار از ابي عبد الله ع نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)در سفر هر وقت از بلنديها سرازير مي شد مي گفت: "لا اله الا الله"و هر وقت بر



بلنديها بالا مي رفت مي گفت: "الله اكبر". (83)



70 ـ و در كتاب لب اللباب تاليف قطب روايت شده كه رسول خدا (ص)از هيچ منزلي كوچ نمي كرد مگر اينكه در آن منزل دو ركعت نماز مي خواند و مي فرمود: اينكار را براي اين مي كنم



كه اين منازل به نمازي كه در آنها خوانده ام شهادت دهند. (84)



71 ـ و در كتاب فقيه مي گويد: رسول خدا(ص)وقتي با مؤمنين خدا حافظي مي فرمود مي گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خيري مواجهتان سازد و هر حاجتي را



از شما برآورده كند و دين و دنياي شما را سالم و ايمن سازد و شما را به سلامت و با غنيمت فراوان برگرداند. (85)



مؤلف: روايات در باره دعاي آن جناب در مواقع خداحافظي اشخاص مختلف است، ليكن با همه اختلافي كه دارد نسبت به دعاي به سلامت و غنيمت همه متفقند.



72 ـ و در كتاب جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباي گرامش از علي (ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)به اشخاصي كه از مكه مي آمدند مي فرمود: خداوند عبادتت را



قبول و گناهانت را بيامرزد و در قبال مخارجي كه كردي بتو نفقه(روزي)دهد. (86)



رواياتي در باره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن



73 ـ و از جمله آداب آن حضرت در پوشيدني ها و متعلقات آن يكي همان است كه غزالي در كتاب احياء العلوم نقل كرده كه: رسول خدا(ص)هر قسم لباسي كه برايش فراهم ميشد



مي پوشيد، چه لنگ، چه عبا، چه پيراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مي آمد، و بيشتر لباس سفيد مي پوشيد و مي فرمود: زنده هاي خود را سفيد بپوشانيد و مرده هاي



خود را هم در آن كفن كنيد، و بيشتر اوقات قبائي را كه در جوف آن لايه داشت مي پوشيد، چه در جنگ و چه در غير آن، و براي آن حضرت قبائي بود از سندس كه وقتي آنرا مي پوشيد



از شدت سفيدي به زيبائيش افزوده مي شد، و تمامي لباسهايش تا پشت پايش بلند بود، و إزار را روي همه لباسها مي پوشيد و آن تا نصف ساق پايش بود.و همواره پيراهنش را با شال



مي بست و چه بسا در نماز و غير نماز كمربند آنرا باز مي كرد، و آن حضرت عبائي داشت كه با زعفران رنگ شده بود، و بسيار اتفاق مي افتاد كه تنها همان را بدوش گرفته و با مردم به



نماز مي ايستاد، كما اينكه بسيار مي شد كه تنها يك كساء مي پوشيد بدون چيزي ديگر، و براي آن حضرت كسائي بود كه بار لائيش پشم بود و آنرا مي پوشيد و مي فرمود: من هم بنده اي هستم



و لباس بنده ها را مي پوشم، علاوه بر اين، دو جامه ديگر هم داشت كه مخصوص روز جمعه و نماز جمعه اش بود، و بسيار اتفاق مي افتاد كه تنها يك سرتاسري مي پوشيد بدون جامه ديگر و



دو طرف آنرا در بين دو شانه خود گره ميزد، و غالبا با آن سرتاسري بر جنازه ها نماز ميخواند و مردم به آن جناب اقتدا مي كردند، و چه بسا در خانه هم تنها با يك إزار نماز مي خواند و



آنرا به خود مي پيچيد و گوشه چپ آنرا به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مي انداخت و چه بسا كه با همين إزار در آن روز مجامعت كرده بود، و نيز چه بسا نماز شب را با



إزار اقامه مي كرد و آن طرفش را كه طره داشت بدوش مي افكنده و بقيه اش را هم بروي بعضي از زنان خود مي انداخت و با اين حالت نماز مي گذاشت، و نيز آن حضرت كساء سياه



رنگي داشت كه آنرا به كسي بخشيد، ام سلمه پرسيد: پدر و مادرم فدايت باد كساء سياه شما چه شد؟فرمود : به ديگري پوشاندمش، ام سلمه عرض كرد هرگز زيباتر از سفيدي تو در سياهي



آن كسا نديدم .



انس مي گويد: خيلي از اوقات آن حضرت را مي ديدم كه نماز ظهر را با ما، در يك شمله(قطيفه كوچك)مي خواند در حالتي كه دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص)هميشه انگشتر



بدست مي كرد، و بسيار مي شد كه از خانه بيرون مي آمد در حالي كه نخي به انگشتري خود بسته بود تا به آن وسيله به ياد كاري كه مي خواست انجام دهد بيفتد، و با همان انگشتر نامه ها را



مهر مي كرد و مي فرمود مهر كردن نامه ها بهتر است از تهمت، خيلي از اوقات شب كلاه، در زير عمامه و يا بدون عمامه به سر مي گذاشت و خيلي از اوقات آن را از سر خود برمي داشت



و بعنوان ستره (87) پيش روي مي گذاشت و به طرف آن نماز مي كرد، و چه بسا كه عمامه به سر نداشت تنها شالي به سر و پيشاني خود مي پيچيد، رسول خدا (ص)عمامه اي داشت كه



آنرا"سحاب"مي گفتند، و آنرا به علي(ع)



بخشيد، و گاهي كه علي(ع)آنرا به سر مي گذاشت و مي آمد رسول خدا (ص)مي فرمود علي دارد با"سحاب"مي آيد.



هميشه لباس را از طرف راست مي پوشيد و مي گفت: "الحمد لله الذي كساني ما اواري به عورتي و اتجمل به في الناس ـ حمد خدائي را كه مرا به چيزي كه عورتم را به آن پنهان كنم و



خود را در بين مردم به آن زينت دهم پوشانيد"و وقتي لباسي از تن خود بيرون مي كرد از طرف چپ آنرا از تن خارج مي نمود، و هر وقت لباسي نو مي پوشيد، لباس كهنه اش را به فقيري



مي داد و مي گفت: هيچ مسلماني نيست كه با لباس كهنه خود مسلماني را بپوشاند و جز براي خدا نپوشاند مگر اينكه آنچه را كه از او پوشانيده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خير او



خواهد درآمد، هم در دنيا و هم در آخرت.



و آن حضرت زيراندازي از پوست داشت كه بار آن از ليف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و يك ذراع و يك وجب عرض داشت، و عبائي داشت كه آنرا هر جا كه مي خواست



بنشيند دو تا كرده و زيرش مي گسترانيدند، و غالبا روي حصير مي خوابيد.



و از عادت آن جناب يكي اين بود كه براي حيوانات و همچنين اسلحه و اثاث خود اسم ـ مي گذاشت، اسم پرچمش"عقاب"و اسم شمشيري كه با آن در جنگ ها شركت مي فرمود "ذو



الفقار"بود، شمشير ديگرش"مخذم"و ديگري"رسوب"و يكي ديگر"قضيب"بود، و قبضه شمشيرش به نقره آراسته بود، و كمربندي كه غالبا مي بست از چرم و سه حلقه نقره بان آويزان بود،



اسم كمان او"كتوم"و اسم جعبه تيرش"كافور"و اسم ناقه اش"عضباء"و اسم استرش"دلدل"و اسم دراز گوشش"يعفور"و اسم گوسفندي كه از شيرش مي آشاميد "عينه" بود، آفتابه اي از سفال



داشت كه با آن وضو مي گرفت و از آن مي آشاميد و مردم چون مي دانستند كه آفتابه آن جناب مخصوص وضو و آشاميدنش است از اين رو كودكان را به عنوان تيمن و تبرك مي فرستادند



تا از آن آفتابه بياشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه ها هم بدون پروا از آن جناب چنين مي كردند . (88)



74 ـ و در جعفريات از جعفر بن محمد از آباي گرامش از علي(ع)روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)از شب كلاه هائي بسر مي گذاشت كه با دوخت خط خط شده بود تا آنجا كه



فرمود: براي آنحضرت زرهي بود كه به آن مي گفتند ذات الفضول و سه حلقه از نقره داشت يكي از جلو و دو تا از عقب، الي آخر. (89)



75 ـ و در كتاب عوالي است كه روايت شده: رسول خدا(ص)عمامه سياهي داشت كه گاهي به سر مي گذاشت و با آن نماز مي خواند. (90)



مؤلف: روايت شده كه بلندي عمامه آن جناب به قدري بود كه سه دور و يا پنج دور به سرش پيچيده ميشد.



76 ـ و در كتاب خصال به سند خود از علي(ع)نقل مي كند كه در ضمن حديث"چهار صد كلمه"فرموده : لباس پنبه اي بپوشيد كه لباس رسول خدا(ص)



است، چه آن جناب لباس پشمي و موئي نمي پوشيدند مگر به جهت ضرورت. (91)



مؤلف: اين روايت از صدوق نيز بدون ذكر سند نقل شده و همچنين صفواني آنرا در كتاب التعريف نقل كرده و با همين روايت معنا روايتي كه قبلا گذشت كه آن جناب لباس پشم مي پوشيد



روشن مي شود و منافاتي هم بين آن دو نيست.



77 ـ و در فقيه به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق(ع)از پدرش (ص)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)عصاي كوچكي داشت كه در پائين آن آهن بكار برده شده بود، و آن



جناب به آن عصا تكيه مي كرد و در نماز عيد فطر و عيد اضحي آن را به دست مي گرفت. (92)



مؤلف: اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده.



78 ـ و در كافي به سند خود از هشام بن سالم از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: انگشتر رسول خدا(ص)از نقره بود. (93)



79 ـ و در آن كتاب به سند خود از ابي خديجه نقل كرده كه گفت: امام صادق (ع)فرمود: نگين انگشتر بايد كه مدور باشد همانطور كه نگين رسول خدا (ص)چنين بود. (94)



80 ـ و در خصال به سند خود از عبد الرحيم بن ابي البلاد و از ابي عبد الله(ع)



نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)دو انگشتر داشت به يكي از آنها نوشته بود:



"لا اله الا الله محمد رسول الله"و به ديگري نوشته بود: "صدق الله". (95)



81 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از حسين بن خالد از ابي الحسن ثاني(ع)



نقل مي كند كه در ضمن حديثي فرمود: رسول خدا(ص)و امير المؤمنين و حسن و حسين و همه ائمه معصومين(ع)هميشه انگشتر را بدست راست خود مي كردند. (96)



82 ـ و در مكارم از امام صادق از علي(ع)نقل كرده كه فرمود: انبياء (ع)پيراهن را قبل از شلوار مي پوشيدند. (97)



مؤلف: اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده و در باره معاني و آدابي كه به آن اشاره شد اخبار زياد ديگري هست كه براي اختصار از نقل آن خودداري شد.



83 ـ و از جمله آداب آن حضرت در باره مسكن و متعلقات آن يكي همان مطلبي است كه ابن فهد در كتاب التحصين خود گفته كه: رسول خدا(ص)از دنيا رفت در حالتي كه خشتي روي



خشت نگذاشت . (98)



84 ـ و در كتاب لب اللباب مي گويد: امام(ع)فرمود: مسجد مجالس انبياء است. (99)



85 ـ و در كافي به سند خود از سكوني از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (ص)وقتي در تابستان بيرون مي رفت روز پنج شنبه حركت مي كرد و اگر در زمستان مي خواست



از سرما برگردد روز جمعه برمي گشت. (100)



مؤلف: اين روايت را صاحب خصال نيز بدون سند نقل كرده. (101)



86 ـ و از كتاب العدد القوية تاليف شيخ علي بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلي (رحمة الله عليه)از حضرت خديجه(ع)نقل شده كه فرمود: رسول خدا (ص)وقتي به خانه وارد



مي شد ظرف آب مي خواست و براي نماز تطهير مي كرد، آنگاه برمي خاست دو ركعت نماز كوتاه و مختصر اقامه مي كرد، سپس بر فراش خود قرار مي گرفت. (102)



87 ـ و در كافي به سند خود از عباد بن صهيب نقل كرده كه گفت از امام صادق (ع)شنيدم كه مي فرمود: رسول خدا(ص)هيچ وقت بر دشمن شبيخون نمي زد. (103)



88 ـ و در كتاب مكارم مي گويد: فراش رسول خدا(ص)عبائي بود، و متكايش از پوست و بار آن ليف خرما، شبي همين فراش را تا نمودند و زير بدنش گستردند و آن جناب راحت تر



خوابيد .صبح وقتي از خواب برخاست فرمود: اين فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را يك تا برايش بگسترانند، و فراش ديگري از چرم داشت كه بار



آن ليف، و هم چنين عبائي داشت كه به هر جا نقل مكان مي داد آن را برايش دو طاقه فرش مي كردند . (104)



89 ـ و نيز در كتاب مكارم از حضرت ابي جعفر(ع)نقل كرده كه فرمود:



هيچ وقت رسول خدا(ص)از خواب بيدار نشد مگر آنكه بلافاصله براي خدا به سجده مي افتاد. (105)



90 ـ و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است كه در رساله محكم و متشابه سيد مرتضي(عليه الرحمه)است، چه نامبرده به سندي كه به تفسير نعماني دارد از علي (ع)نقل



كرده كه فرمود: جماعتي از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام كرده بودند، ام سلمه داستانشان را براي رسول خدا(ص)نقل كرد، حضرت برخاسته و



نزد آنان آمد و فرمود: آيا به زنان بي رغبتيد؟من سراغ شان مي روم و در روز هم غذا مي خورم و در شب هم مي خوابم و اگر كسي از اين سنت من دوري كند از من نخواهد بود...



(106)



مؤلف: اين معنا در كتب شيعه و سني بطرق زيادي نقل شده است.



91 ـ و در كافي به سند خود از اسحاق بن عمار از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: از اخلاق انبياء دوست داشتن زنان است. (107)



92 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از"بكار بن كردم"و عده بسياري ديگر از ابي عبد الله (ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)فرمود: روشني چشم من در نماز و لذتم در زنان قرار



داده شده. (108)



مؤلف: و قريب به اين مضمون روايتي است كه بطريق ديگري نقل شده.



93 ـ و در كتاب فقيه مي گويد: رسول خدا(ص)هر وقت مي خواست با زني تزويج كند كسي را مي فرستاد تا آن زن را ببيند... (109)



94 ـ و در تفسير عياشي از حسين بن بنت الياس نقل مي كند كه گفت: از حضرت رضا (ع)شنيدم كه مي فرمود: خداوند شب را و زنان را براي آرامش و آسايش قرار داده، و تزويج در



شب و اطعام طعام، از سنت پيغمبر است. (110)



95 ـ و در خصال به سند خود از علي(ع)نقل ميكند كه در ضمن حديث (چهار صد كلمه)فرمود: بچه هاي خود را در روز هفتم ولادت عقيقه كنيد و به سنگيني موي سرشان نقره به مسلماني



صدقه دهيد رسول خدا(ص)هم در باره حسن و حسين(ع)و ساير فرزندانش چنين كرد. (111)



آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدني ها



96 ـ و از جمله آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنيها و متعلقات سفره يكي آنست كه در كتاب كافي آن را به سند خود از هشام بن سالم و غير او از ابي عبد الله(ع)نقل كرده كه



فرمود: رسول خدا(ص)هيچ چيزي را دوست تر از اين نمي داشت كه دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (112)



97 ـ و در كتاب احتجاج به سند خود از موسي بن جعفر از آباي گرامش از امام حسين (ع)حديث طويلي نقل كرده كه همه، جوابهائي است كه علي(ع)در پاسخ سؤالات مردي يهودي از



اهل شام مي داده، در ضمن مي رسد به اينجا كه يهودي از امير المؤمنين(ع)پرسيد: مردم مي گويند عيسي مردي زاهد بوده آيا همينطور است؟



حضرت فرمود: آري چنين است و ليكن محمد(ص)از همه انبياء زاهدتر بود، زيرا علاوه بر كنيزهائي كه داشت داراي سيزده همسر بود با اينهمه هيچ وقت سفره اي از طعام برايش چيده



نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هيچ وقت شكمش سير نشد و سه شبانه روز گرسنه مي ماند. (113)



98 ـ و در امالي صدوق از عيص بن قاسم روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق(ع)عرض كردم حديثي از پدرت روايت شده كه فرمود: رسول خدا (ص)از نان گندم سير نشد، آيا



اين روايت صحيح است .فرمود: نه، زيرا رسول خدا(ص)اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم يك شكم سير نخورد. (114)



99 ـ و در كتاب دعوات قطب روايت شده كه رسول خدا(ص)در حال تكيه غذا نخورد مگر يك مرتبه كه آنهم نشست و از در معذرت گفت: بار الها من بنده و رسول توام. (115)



مؤلف: اين معنا را كليني و شيخ به طريق زيادي نقل كرده اند و هم چنين صدوق و برقي و حسين بن سعيد در كتاب زهد.










1) معاني الاخبار ط انتشارات اسلامي ص 79 ح .1



2) مكارم الاخلاق ط اعلمي ص .11



3) بحار الانوار ط اسلامي ج 16 ص .161



4) احياء العلوم ج 7 ص .1305



5) بحار ج 16 ص 287 ح 142 از امالي شيخ صدوق.



6) مكارم الاخلاق ص .17



7) كافي ط دار التعارف ج 2 ص 122 ح .5



8) نهج البلاغه ابن ابي الحديد ط دار احياء كتب العربي ج 9 ص .232



9) احتجاج طبرسي ط دار النعمان ج 1 ص .331



10) و مستدرك الوسائل ج 2 ص 295 و در المنثور ج 6 ص 70 ط بيروت.



11) بحار الانوار ج 70 ص 255 ح .12



12) سوره آل عمران آيه .144



13) منزه است خدا از آنچه كه آنها توصيفش مي كنند مگر بندگان مخلص او.سوره صافات آيه .160



14) ارشاد القلوب ج 1 ص .105



15) در المنثور في التفسير بالماثور ج 5 ص .205



16) كافي ج 2 ص .432



17) مكارم الاخلاق ص .18



18) كافي ج 7 ص 463 ح .20



19) احياء العلوم ج 7 ص .140



20) احياء العلوم ج 7 ص .120



21) احياء العلوم ج 7 ص .115



22) احياء العلوم ج 7 ص .120



23) پس بايد كه توكل كنندگان تنها بر خدا توكل كنند.سوره ابراهيم آيه .12



24) و امر خود را واگذار به خدا مي كنم.سوره مؤمن آيه .44



25) و كسي كه بر خدا توكل كند پس همان خدا ضامن و كفايت كننده اوست.سوره طلاق آيه .3



26) آگاه باشيد كه براي اوست آفرينش و همه امور عالم.سوره اعراف آيه .54



27) و بدرستي نهايت و سرانجام هر چيزي به سوي پروردگار تو است.سوره نجم آيه .42



28) سوره شوري آيه .53



29) ارشاد ديلمي ط بيروت ج 1 ص .115



30) مكارم الاخلاق ص .34



31) علل الشرايع ص 130\ب 108\ .1



32) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 211 ح .32



33) كافي ج 2 ص 148 ح .1



34) من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 300 ح .19



35) مستدرك الوسائل ج 2 ص 558 ح .2



36) كافي ج 2 ص 661 ح .1



37) افلج كسي است كه ميان دندانهاي بالاي او فاصله زياد باشد.



38) مكارم الاخلاق ص .23



39) كافي ج 2 ص 671 ح .1



40) مكارم الاخلاق ص .21



41) مكارم الاخلاق ص .21



42) مكارم الاخلاق ص 21.و مستدرك الوسائل ج 2 ص 76 ح .3



43) كافي ج 2 ص 663 ح .1



44) كافي ج 2 ص 661 ح .4



45) مكارم الاخلاق ص .25



46) مكارم الاخلاق ص .22



47) و مستدرك الوسائل ج 2 ص 87 ح .11



48) مكارم الاخلاق ص .19



49) مكارم الاخلاق ص .16



50) احياء العلوم ج 7، ص .112



51) احياء العلوم ج 7 ص 145 ولي در اينجا(از انس)نيست.



52) احياء العلوم ج 7 ص .115



53) احياء العلوم ج 7 ص .114



54) كافي ج 4 ص 55 ح .7



55) كافي ج 5 ص 143 ح .7



56) كافي ج 5 ص 314 ح .41



57) كتاب اقبال ص 281، سطر .10



58) كافي ج 2 ص 662 ح .6



59) مشكوة الانوار ص 204 فصل 6 ب 4 ط دار الكتب الاسلامية و بحار الانوار ج 16 ط جديد ص 240



60) مكارم الاخلاق ص 32



61) جعفريات ص 156



62) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 76 ح 334



63) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 74 ح 94



64) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 69 ح 53



65) مكارم الاخلاق ص 35



66) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 68 ح 264



67) مكارم الاخلاق ص 34



68) كافي ج 3 ص 23 ح 2



69) و در وسائل الشيعة ج 1 ص 351 ح 33 از محاسن برقي نقل مي كند.



70) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 77 ح 120



71) كافي ج 6 ص 515 ح 3



72) مكارم الاخلاق ص .34



73) مكارم الاخلاق ص .34



74) اين مضمون در بحار ج 16 ص 26 ح 150 و در فروع كافي ج 6 ص 515 احاديث متعددي است .



75) كافي ج 6 ص 512 ح 18



76) كافي ج 6 ص 510 ح 5



77) كافي ج 6 ص 511 ح 10



78) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 113 مرسلا و پاورقي ج 4 ص 170 با اين سند



79) مكارم الاخلاق ص 33



80) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 173 ح 3



81) مستدرك الوسائل ج 1 ص 58 و به نقل پاورقي سنن النبي علامه در فصل اول مصباح الزائر و المكارم ج 1 ص 36.و در كافي ج 6 ص 15 به اين مضمون.



82) مكارم الاخلاق ص 22



83) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 179 ح 1



84) به نقل پاورقي سنن النبي در المحاسن ص 173 و در عوارف المعارف ص 135



85) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 180 ح 2



86) جعفريات ص 75



87) ستره(بضم سين)چيزي را گويند كه وقت خواندن نماز پيش روي مي گذارند، مانند عصا و غير آن.



88) احياء العلوم ج 7 ص 130



89) جعفريات ص 184



90) مستدرك ج 1 ص 203 ح 5



91) خصال صدوق ص 612



92) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 323 ح 2



93) كافي ج 6 ص 468 ح 1



94) كافي ج 6 ص 468 ح 4



95) خصال صدوق ص 61



96) مستدرك ج 1 ص .229



97) مكارم الاخلاق ص 101



98) مستدرك الوسائل ج 1 ص 245 ح 1



99) مستدرك الوسائل ج 1 ص 227 ح 18



100) كافي ج 6 ص 532 ح 14



101) خصال صدوق ص 391



102) و نيز در بحار الانوار ج 16 ص 80



103) كافي ج 5 ص 28 ح 3



104) مكارم الاخلاق ص 38 و 39



105) مكارم الاخلاق ص 38 و 39



106) مستدرك ج 2 ص 530



107) كافي ج 5 ص 320 ح 1 و ص 321 ح 7



108) كافي ج 5 ص 320 ح 1 ص 321 ح .7



109) من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 245 ح 2



110) تفسير عياشي ج 1 ص 371



111) خصال صدوق ج 2 ص 619



112) كافي ج 8 ص 129 ح .99



113) احتجاج طبرسي ج 1 ص 335



114) بحار ج 16 ص 243 از مكارم الاخلاق ص 28



115) و مستدرك الوسائل ج 3 ص 83 ح 5